امروزم گذشت..


من قلب یخی نمیخواهم

ای کاش صفحه ی خشک روبروی تو بیان کند احساس لطیف و له شده ی مرا

 شب شده دیگه... خیلی خستم ولی دلم نمیخواد بخوابم...

بخدا دلم میخواد سرکلاس وقتی دارن درس میدن مثل چند وقت پیش همش من خواب باشم یا اینکه خودمو بزنم به مریضی تا بتونم یکم برم بیرون ..

من عاشق اون لحظه هام...

دلم نمیخواد سرد بشم اما میشم یکی مثل بقیه... که میگن:

دوسش دارم ولی نمیخوام نازشو بکشم...

دیروقته منم فکر کنم دارم چرتو پرت میگم دیوونه شدم..

ناز کشیدن یه جورایی وظیفه ی من شده...چون خودم خواستم که اینطوری بشه..من بودم که عاشق شدم...وابسته شدم... حالا هم میگم,دوسش دارم...

علت اینکه میام این چیزا رو اینجا مینویسم اینه که من آدمی نیستم که بتونم درمورد دوست داشتنم حتی با صمیمی ترین دوستم حرف بزنم...

یا اینکه بخوام بگم بهم زنگ نمیزنه..sms نمیده...

یه جورایی احساس میکنم غرورم میشکنه... ولی نمیدونم چرا وقتی به  آ...میرسم غرورم یادم میره اصلا واسم مهم نیست..

همییییشه میترسیدم که نکنه یه روز دلمو بزنه یا سرد بشم.. اونوقت چطوری بهش بگم نمیخوامش؟؟؟!!!

ولی الان واقعا خوشحالم که برعکس شده و من هر روز بیشتر عاشق میشم...

میدونی دیگه زیاد گوشیمو چک نمیکنم.. اما گوشی من اینروزا شده مثل mp3 فقط آهنگ گوش میدم باهاش...

اینم از حال اینروزام...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,ساعت 1:20 توسط ستایش| |


Power By: LoxBlog.Com